Wednesday, July 9, 2008

استعمار و ظهور مسلکهای‌ شبه‌دینی

‌‌دین‌سازی‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ از اهداف‌ استعماری‌ در دویست‌ سال‌ اخیر، بین‌ صاحبنظران‌ رشته‌ تاریخ‌ و سیاست، محل‌ بحث‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ شدیدی‌ است، اما در هر صورت‌ نمی‌توان‌ انکار کرد که‌ این‌ دو قرن‌ برای‌ کشور ما نمودار تغییر جهتی‌ ژرف‌ در تحولات‌ سیاسی، اجتماعی‌ و فکری‌ بوده‌ که‌ پیامدهای‌ درازمدتی‌ را در برداشته‌ است. یکی‌ از این‌ پیامدها پیدایش‌ مسلکهای‌ شبه‌دینی‌ است‌ که‌ بـی‌تـردید به‌ عنوان‌ ابزاری‌ در دست‌ دولتهای‌ استعماری‌ و حکومت‌های‌ استبدادی‌ در این‌ دو قرن‌ در کشور ما عمل‌ نموده‌اند.‌
‌‌پیامد ناتوانی‌ نظام‌ سیاسی‌ قاجاریه‌ در حل‌ کم‌رشدی‌ و توسعه‌ نیافتگی‌ ایران‌ و برخی‌ از دگرگونیهای‌ ارتجاعی‌ منورالفکران‌ دلباخته‌ به‌ غرب، فضا را برای‌ وارد آمدن‌ فشار فراینده‌ بر ساختارهای‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و از همه‌ مهمتر تشتت‌ فکری‌ آماده‌ کرد. کشمکش‌های‌ پدید آمده‌ در بستر این‌ بی‌اعتمادی، آمیزه‌ای‌ خاص‌ از شیوه‌های‌ زندگی‌ دگرگون‌ شده‌ و شورشهای‌ فکری، سیاسی‌ و شبه‌مذهبی‌ در ایران‌ معاصر بود.
این‌ شورشها نه‌تنها ایران‌ بلکه‌ بخش‌ اعظم‌ دنیای‌ اسلام‌ در پهنه‌ای‌ گسترده‌ از آفریقا و آسیا و از همه‌ مهمتر قلمروهای‌ تحت‌ نفوذ ایران‌ و عثمانی‌ را فـراگرفت. اگر کسی نقش‌ نظامهای‌ استعماری‌ انگلیس، فرانسه، روسیه، و در سده‌اخیر امریکا را در ظهور پاره‌ای‌ از این‌ شورشهای‌ شبه‌مذهبی، فکری‌ و سیاسی‌ انکار کند، درک‌ درستی‌ از تاریخ‌ معاصر ندارد.‌
‌‌انگلیس‌ و روسیه‌ در دوره‌قاجار تا جنگ‌ جهانی‌ دوم، و امریکا پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم، برای‌ نفوذ بیشتر در کشورمان‌ (در کنار تمهیدات‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ و نظامی) تحرکات‌ فکری‌ زیانباری‌ را در ایران‌ آغاز کردند. یکی‌ از این‌ تحرکات، ایجاد و حمایت‌ از فرق‌ شبه‌مذهبی‌ است‌ که‌ در عصر قاجار در قالب‌ بابیه‌ و بهائیه‌ بروز کرد.
هدف‌ از تأسیس‌ این‌ فرقه‌ها وارد کردن‌ ضربه‌ جدی‌ بر رکن‌ و سنگر اصلی‌ مبارزه‌ و مقابله‌ با استعمار ــ یعنی‌ اسلام‌ و آموزه‌های‌ تشیع‌ ــ بود که‌ در سایه‌ فرهنگ‌ عاشورا، تسلیم‌ در برابر بیگانگان‌ را برنمی‌تافت. لذا بابیه‌ و سپس‌ بهائیه‌ با هدف‌ ریشه‌کن‌ ساختن‌ مفاهیم‌ شیعی‌ و دینی‌ در ایران، به‌ کمک‌ بیگانگان‌ سر برآوردند و با ادعاهایی‌ چون‌ بابیت، قائمیت، نبوت‌ و نهایتاً‌ الوهیت! کوشیدند عناصر مقاومت‌ و بیداری‌ را از بین‌ ببرند یا به‌ مسخ‌ و ابتذال‌ بکشند.‌
‌‌این‌ تحرک‌ ارتجاعی، انفجاری‌ از تهاجم‌ به‌ دین، هویت‌ ملی‌ و استقلال‌ ایران‌ ایجاد کرد که‌ این‌ تهاجم‌ هم‌ خوشایند استعمار انگلیس‌ و روسیه‌ بود و همه‌ باب‌ طبع‌ استبداد پهلوی.‌
‌‌در تهاجم‌ پیروان‌ مسلک‌های‌ استعماری‌ به‌ دین‌ و هویت‌ ملی‌ سه‌ هدف‌ اساسی‌ دنبال‌ می‌شد:
1. خارج‌ کردن‌ دین‌ از حوزه‌اجتماعی‌ و در راس‌ آن‌ سیاست‌ و حکومت‌ 2. توجیه‌ حضور استعمار در کشور به‌ عنوان‌ یگانه‌ عامل‌ تجدد و ترقی‌ 3. تثبیت‌ نـیـروهـای‌ غـربـگـرا در ارکـان‌ سـیـاسـتـگـذاری‌ و تصمیم‌گیری‌ کشور.‌
‌‌دو طیف‌ دست‌ در دست‌ یکدیگر انجام‌ این‌ مـأمـوریـت‌ را در ایران‌ به‌ عهده‌ گرفتند: الف) منورالفکران‌ شیفته‌ غرب. ب) دین‌ به‌ دنیافروشان‌ مدعی‌ تجدد دینی. تاریخ‌ دو قرن‌ اخیر ایران‌ آسیبهای‌ جبران‌ناپذیری‌ از این‌ دو طیف‌ متحمل‌ شد. اگر طیف‌ اول‌ با توجیه‌ حضور استعمار در ایران، دلال‌ انـعـقـاد قـراردادهـای‌ اسـتـقـلال‌سـوز و خانمان‌برانداز شد، طیف‌ دوم‌ با تخریب‌ احکام‌ دینی‌ و ایجاد شورشهای‌ شبه‌مذهبی‌ و تهاجم‌ به‌ هسته‌ پویای‌ دین‌ (که‌ حضور اجتماعی‌ و سیاسی‌ اسلام‌ در جامعه‌ است) سالها انرژی‌ فکری‌ جامعه‌ را گرفتار پاسخ‌ به‌ شبهات‌ ارتجاعی‌ و دفع‌ توطئه‌های‌ آنان‌ در کشور کردند.‌
‌‌هنوز در حافظه‌ تاریخی‌ ملت‌ ایران‌ از یاد نرفته‌ است‌ که‌ در آن‌ شرایط‌ بحرانی‌ که‌ کشور به‌ دلیل‌ بی‌لیاقتی‌ حکومت‌ قاجار و جریانات‌ منورالفکری‌ مدافع‌ آن، بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از سرزمینهای‌ خود را از دست‌ داده‌ بود، ظهور مسلک‌ بابیگری‌ و بهائیگری‌ چه‌ آسیبی‌ را به‌ وحدت‌ ملی‌ و انسجام‌ دینی‌ زد و چه‌ جریاناتی‌ پشت‌ این‌ مسلک‌ به‌ جنگ‌ ملت‌ ایران‌ آمدند و چه‌ بلوایی‌ از ادعاهای‌ خرافی‌ و به‌ دور از منطق‌ عقلی‌ و دینی‌ این‌ مسلکها در ایران‌ ایجاد شد؟ داستان‌ ادعای‌ مهدویت، پیامبری‌ و خدایی‌ باب‌ و بهاء و ازل‌ در ایران، داستان‌ عبرت‌آموزی‌ دارد که‌ از جنبه‌ تاریخی‌ کمتر به‌ وجه‌ عبرت‌آموزی‌ آن‌ توجه‌ شده‌ است.

اگرچه‌ بسیاری‌ هنوز هم‌ می‌کوشند که‌ پیروان‌ این‌ مسلکها را در ذیل‌ تفکر شیعه‌ دیده‌ و به‌ جدلهای‌ درون‌ دینی‌ در فرجام‌شناسی‌ تشیع‌ نسبت‌ دهند و سیاسی‌ شدن‌ آن‌ را وجه‌ متأخرتر این‌ مسلک‌ توجیه‌ نمایند، اما همه‌ آنهایی‌ که‌ درک‌ عمیق‌ و دقیقی‌ از تاریخ‌ معاصر دارند می‌دانند که‌ بابیه‌ و بهائیه‌ و ازلیه‌ در ایران‌ مسلکهایی‌ هستند که‌ دست‌ سیاست، آنها را به‌ صورت‌ دین‌ درآورد و به‌ جان‌ ملت‌ مسلمان‌ ایران‌ انداخت‌ تا از رهگذر تفسیرهای‌ ارتجاعی‌ و خرافاتی‌ آنها، و ایجاد شقاق‌ و نفاق‌ در جامعه‌ متحد اسلامی، هسته‌ پویایی‌ دین‌ اسلام‌ و مذهب‌ تشیع‌ در ایران‌ گرفته‌ شود و راه‌ برای‌ سیطره‌استعمار و استبداد هموار گردد. برای‌ اثبات‌ این‌ ادعا به‌ اندازه‌کافی‌ شواهد و مستندات‌ در تاریخ‌ و تعالیم‌ این‌ مسلک‌ وجود دارد تا فهمیده‌ شود که‌ دین‌سازان‌ عصر مدرنیته، چرا دین‌ به‌ دنیافروشان‌ را به‌ استخدام‌ خود درآوردند و از آنها چه‌ انتظاری‌ داشتند؟‌
‌‌هر مسلمان‌ دین‌ آگاهی‌ می‌داند که‌ هسته‌ پویای‌ اسلام‌ فقه‌ است. زیرا به‌ قول‌ حکیم‌ صدرالمتألهین: آن‌ کس‌ که‌ از طرف‌ رسول‌ اکرم‌ (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله) نیابت‌ داشته‌ باید بتواند ضبط‌ سیاستی‌ که‌ وظیفه‌اش‌ نگاهداری‌ فضای‌ زندگی‌ برای‌ مسلمانان‌ است، بنماید. قرآن‌ در این‌ باره‌ مشتمل‌ بر آیات‌ بسیاری‌ است‌ که‌ بر تو پنهان‌ و پوشیده‌ نیست‌ و آنچه‌ که‌ بدین‌ بخش‌ اشتمال‌ دارد به‌ نام‌ احکام‌ حلال‌ و حرام‌ و حدود احکام‌ نامیده‌ می‌شود. این‌ علم‌ را فقها عمده‌ دارند و آن‌ علمی‌ است‌ که‌ همگی‌ بدان‌ نیازمندند. چون‌ در رابطه‌ با صلاح‌ دنیا است‌ که‌ به‌ واسطه‌ آن‌ به‌ صلاح‌ آخرت‌ می‌رسند.1 فقه، مهمترین‌ معرفت‌ و علمی‌ است‌ که‌ شریعت‌ را به‌ زندگی‌ اجتماعی‌ یک‌ فرد مسلمان‌ و جامعه‌ اسلامی‌ پیوند می‌زند. بنابراین‌ اگر فقه‌ و فقیه، اعتبار، توانایی‌ و حیطه‌ نفوذ خود را بین‌ مسلمانان‌ از دست‌ بدهد و احـکـام‌ اسـتـنباطی‌ او نسبتی‌ با فضای‌ زندگی‌ مسلمانان‌ نداشته‌ باشد، چنین‌ دینی‌ دیگر به‌ عنوان‌ یک‌ دین‌ پویا و زنده‌ در بین‌ پیروانش‌ دوام‌ نخواهد داشت‌ و به‌ حل‌ چالشهای‌ روزمره‌ آنها نخواهد پرداخت.‌

اطاعت‌ از سلطان‌ به‌ هر شکل‌ ممکن‌
‌‌اولین‌ تهاجم‌ مسلک‌ بهائیت‌ به‌ پویایی‌ تفکر شیعه، مخالفت‌ با اصلی‌ است‌ که‌ به‌ موجب‌ آن‌ شیعیان‌ (برخلاف‌ اهل‌سنت) هرگز اطاعت‌ از سلطان‌ را همردیف‌ با احکام‌ دینی، و اصلی‌ از فروعات‌ دین، تلقی‌ نمی‌کردند. این‌ قاعده‌ آنچنان‌ در آموزه‌های‌ تشیع‌ شهرت‌ دارد که‌ اغلب‌ شارحان‌ و نقادان‌ اندیشه‌ شیعی، از آن‌ به‌ عنوان‌ اصلی‌ انقلابی‌ در تفکرات‌ شیعه‌ یاد می‌کنند و سلاطین‌ جور نیز از وجود چنین‌ اصلی‌ در آموزه‌های‌ شیعه‌ در هراس‌ بوده‌اند. بویژه‌ بهائیت، در حمایت‌ از حکام‌ وقت‌ و تهاجم‌ به‌ علمای‌ شیعه، در بیشتر آموزه‌های‌ خود به‌ این‌ اصل‌ حمله‌ می‌کند. حسینعلی‌ بهاء (پایه‌گذار بهائیت) می‌گوید: «بعد از معرفت‌ حضرت‌ باری‌ جلّ‌ جلاله، دو امر لازم: خدمت‌ و اطاعت‌ دولت‌ عادله، و تمسّک‌ به‌ حکمت‌ بالغه. این‌ دو، سبب‌ ارتفاع‌ و ارتقاء وجود و ترقی‌ آن‌ است» .2‌

عباس‌ افندی‌ (عبدالبهاء) جانشین‌ بهاء در رساله‌ سیاسیه‌ می‌نویسد: هر ملتی‌ باید عقاید سلطانش‌ را ملاحظه‌ نماید و در آن‌ خاضع‌ باشد و به‌ امرش‌ عامل‌ و به‌ حکمش‌ متمسک. سلاطین، مظاهر قدرت‌ و رفعت‌ و عظمت‌ الهی‌ بوده‌ و هستند. این‌ مظلوم‌ با احدی‌ مداهنه‌ ننمود، کل‌ در این‌ فقره‌ شاهد و گواهند ولکن‌ ملاحظه‌ شئون‌ سلاطین، مِن‌ عندالله‌ بوده‌ و از کلمات‌ انبیاء و اولیاء واضح‌ و معلوم.4‌
‌‌عباس‌ افندی، به‌ دلیل‌ همین‌ اعتقاد، خدمات‌ شایانی‌ را در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ به‌ انگلستان‌ کرد و پس‌ از پایان‌ جنگ‌ به‌ پاس‌ این‌ خدمات، از دربار لندن‌ لقب‌ «سر» و نشان‌ «نایت‌ هود» که‌ بزرگترین‌ نشان‌ خدمتگذاری‌ به‌ انگلیس‌ است‌ گرفت. همان‌طور که‌ پدرش‌ (بهاء) در پیوند با استعماری‌ تزاری‌ قرار داشت‌ و در جریان‌ ترور ناصرالدین‌شاه، حمایت‌ رسمی‌ و جدی‌ سفیر روس‌ پرنس‌ دالگورکی‌ از او آشکار شد. عبدالبهاء در جای‌ دیگر از رساله‌ سیاسیه‌ می‌نویسد: ای‌ احبای‌ الهی، به‌ جان‌ و دل‌ بکوشید و به‌ نیت‌ خالصه‌ و اراده‌صادقه‌ در خیرخواهی‌ حکومت‌ و اطاعت‌ دولت‌ ید بیضا بنمایید. این‌ امر اهم، از فرایض‌ دین‌ مبین‌ و نصوص‌ قاطعه‌ کتاب‌ علّیین‌ است.5‌
‌‌از آن‌ زمان‌ تا به‌ امروز پیروان‌ مسلک‌ بهاء از فرمان‌ رهبران‌ خود نه‌تنها سرپیچی‌ نکردند بلکه‌ جرئت‌ و جسارت‌ چون‌ و چرا کردن‌ در آن‌ را هم‌ نشان‌ ندادند. در اغلب‌ نوشته‌هایی‌ که‌ تا به‌ امروز از مرکز بهائیت‌ در اسرائیل‌ صادر می‌شود فرمان‌ اطاعت‌ از حکومت‌ در راءس‌ دستورات‌ قرار دارد. فاضل‌ مازندرانی‌ (یکی‌ از مبلغان‌ مشهور این‌ فرقه) می‌نویسد: ازجمله‌ آداب‌ کریمه‌ و حلیه‌های‌ پرارزش‌ زیبای‌ اخلاقی‌ هیکل‌ انسانی‌ که‌ وظیفه‌ و فرض‌ بر افراد و جماعات‌ خصوصاً‌ بر مذهب‌ و ملت‌ می‌باشد، مراعات‌ احترام‌ عمومی‌ بویژه‌ نسبت‌ به‌ مملکت‌ و حکومت‌ و مراسم‌ و قوانین‌ و شئون‌ کشوری‌ است.6 در نشریه‌ رسمی‌ بهائیان‌ نیز می‌خوانیم: این‌ حزب‌ در مملکت‌ هر دولتی‌ ساکن‌ شوند باید به‌ امانت‌ و صدق‌ و صفا با آن‌ دولت‌ رفتار نمایند... پس‌ اطاعت‌ حکومت‌ و خدمتگذاری‌ مملکت‌ و سعی‌ در اجرای‌ اوامر رسمی‌ و قانونی‌ دولت‌ از قبیل‌ مراعات‌ انتظامات‌ و...، از وظایف‌ مقدسه‌ اهل‌ بهاء و از جمله‌ حقوق‌ مشروعه‌ مدنیه‌ آنان‌ است.7 همان‌ نشریه‌ از قول‌ عبدالبهاء می‌نویسد: بدون‌ اذن‌ و اجازه‌حکومت، جزئی‌ و کلی‌ نباید حرکتی‌ کرد و هر کس‌ بدون‌ اذن‌ حکومت، ادنی‌ حرکتی‌ نماید مخالفت‌ به‌ امر مبارک‌ کرده‌ است.8 ‌
این‌ فرقه، از سوی‌ دیگر، مقابله‌ علمای‌ شیعه‌ با حکام‌ جور را نیز به‌ عنوان‌ مداخله‌ در سیاست‌ تخطئه‌ می‌کند. ‌

عدم‌ دخالت‌ در سیاست‌
‌‌در کنار توصیه‌ به‌ اطاعت‌ از حکومت‌ وقت‌ و پیروی‌ از فرامین‌ حکومت‌ و دولت، اصل‌ دیگری‌ که‌ در سرلوحه‌ رهبران‌ بهائیت‌ قراردارد عدم‌ دخالت‌ در سیاست، و سیاست‌گریزی‌ است. استعمار بزرگترین‌ ضربه‌ را در دنیای‌ اسلام، از سیاست‌پذیری‌ مسلمانان‌ خورده‌ و این‌ امر در دنیای‌ شیعه‌ (خصوصاً‌ در ایران) جلوه‌بارزتری‌ داشته‌ است. تاریخ‌ معاصر ایران، بخوبی‌ گواهی‌ می‌دهد که‌ روس‌ و انگلیس‌ یکی‌ از اهداف‌ اصلی‌ خود در این‌ کشور را تبلیغ‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ قرار داده‌ بودند. ‌
در این‌ راستا مسلک‌ شبه‌ دینی‌ و دروغینی‌ چون‌ بهائیت‌ در خدمت‌ این‌ سیاست‌ قرار گرفت‌ و از همان‌ ابتدا عدم‌ دخالت‌ دین‌ در سیاست‌ را سرلوحه‌ آموزه‌های‌ خود قرار داد. دول‌ استعماری‌ از بدو نفوذ به‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ در پی‌ آن‌ بودند که‌ فهم‌ (خنثای) مسیحیت‌ از دین‌ و سیاست‌ را به‌ جهان‌ اسلام، و خصوصاً‌ علمای‌ اسلامی، القا کنند. اما می‌دانستند چنین‌ القائاتی‌ بهیچوجه‌ با تعالیم‌ منصوصه‌ از اسلام‌ سازش‌ ندارد. یکی‌ از دلایل‌ اصلی‌ دین‌سازان‌ عصر مدرنیته‌ در واقع‌ به‌ همین‌ اصل‌ تعطیل‌ ناپذیری‌ احکام‌ شریعت‌ در اسلام‌ بازمی‌گشت. از نظر استعمارگران، با وجود بقا و اعتبار تفاسیر سنتی‌ از دین، امکان‌ نداشت‌ جایی‌ برای‌ شعارهایی‌ چون‌ تفکیک‌ دین‌ از سیاست‌ و حکومت‌ بازکرد.‌
‌‌مسلک‌ بهائیت‌ در چنین‌ شرایطی‌ به‌ کمک‌ سیاستهای‌ تخریب‌ دینی‌ استعمار آمد: عباس‌ افندی‌ در رساله‌ سیاسیه‌ می‌نویسد: وظیفه‌ علما و فریضه‌ فقها، مواظبت‌ امور روحانیه‌ و ترویج‌ شئون‌ رحمانیه‌ است‌ و هر وقت‌ علمای‌ دین‌ مبین‌ و ارکان‌ شرع‌ متین‌ در عالم‌ سیاسی‌ مدخلی‌ جستند و رایی‌ زدند و تدبیری‌ نمودند، تشتت‌ شمل‌ موحدین‌ شد و تفریق‌ جمع‌ مؤ‌منین‌ گشت؛ نائر فساد برافروخت‌ و نیران‌ عناد، جهانی‌ را بسوخت.9‌
‌‌عبدالبها این‌ رساله‌ را درست‌ در دورانی‌ می‌نویسد که‌ ملت‌ ایران‌ به‌ رهبری‌ روحانیت‌ سرگرم‌ مبارزه‌ با استبداد ‌قاجار در جنبش‌ مشروطیت‌ است. رهبر بهائیت‌ در چنین‌ شرایطی‌ به‌ مدد روس‌ و انگلیس‌ و عناصر نفوذی‌ وابسته‌ به‌ آنان‌ در صفوف‌ جنبش‌ می‌آید و همصدا با تمامی‌ جریانات‌ انحرافی‌ (که‌ به‌ نحوی‌ از انحاء، دنبال‌ آن‌ بودند که‌ روحانیت‌ و باورهای‌ دینی‌ را از صحنه‌ رهبری‌ مبارزات‌ مشروطه‌ خارج‌ کنند) رساله‌ سیاسیه‌ را می‌نویسد. در سراسر این‌ رساله، مبارزه‌ با تمایلات‌ سیاسی‌ علمای‌ شیعی، و تلاش‌ در جهت‌ فردی‌ جلوه‌ دادن‌ احکام‌ دین، کاملاً‌ نمایان‌ است. در ابتدای‌ رساله‌ می‌نویسد: بنیان‌ وظایف‌ مقدسه‌ بر امور روحانی‌ رحمانی‌ و حقایق‌ وجدانی‌ است؛ تعلق‌ به‌ شئون‌ جسمانی‌ و امور سیاسی‌ و شئون‌ دنیوی‌ نداشته.10‌
‌‌این‌ سخنان‌ در حالی‌ است‌ که‌ به‌ گواه‌ تاریخ، پیشوای‌ بهائیت‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ به‌ پاس‌ خدمات‌ سیاسی‌ مهمش‌ به‌ دولت‌ بریتانیا، مفتخر! به‌ لقب‌ و نشان‌ حکومتی‌ می‌شود. آیا در این‌ مسلک، حق‌ دخالت‌ در سیاست‌ و بهره‌برداری‌ از تمام‌ امتیازات‌ آن، فقط‌ متعلق‌ به‌ یک‌ فرد (پیشوای‌ بهائیان) است؟! معلوم‌ نیست‌ چگونه‌ کسی‌ که‌ در الواح‌ خود می‌نویسد: «در امور سیاسی‌ ابداً‌ مداخله‌ نداریم‌ و رایی‌ نزنیم، زیرا امر الله‌ را قطعیاً‌ تعلق‌ به‌ امور سیاسیه‌ نبوده‌ و نیست. امور سیاسیه‌ راجع‌ به‌ اولیای‌ امور است، چه‌ تعلق‌ به‌ نفوس‌ دارد؟... مداخله‌ در امور سیاسیه‌ عاقبت‌ پشیمانی‌ است» 11، خود سالها در خدمت‌ سیاستگذاران‌ و حکومت‌های‌ ظلم‌ و چپاولگر، فعالیت‌ سیاسی‌ می‌کند؟!‌
عدم‌ جواز دخالت‌ بهائیان‌ در سیاست‌ کاملاً‌ آشکار است. زیرا دخالت‌ در امور سیاسی، به‌ منزله‌ آگاهی‌ از اوضاع‌ نابسامان‌ اجتماعی‌ و فکری‌ جامعه‌ است‌ و در مسلک‌ بهاء (همان‌طور که‌ رهبر آن‌ فرقه‌ می‌گوید) عوام، حق‌ دخالت‌ در این‌ امور را ندارند. چرا؟ چون‌ «امور سیاسیه، راجع‌ به‌ اولیای‌ امور است؛ چه‌ تعلق‌ به‌ نفوس» یعنی‌ مردم‌ «دارد» ؟ این‌ مسلک‌ مأموریت‌ داشت‌ دین‌ را تأویل‌ به‌ امر فردی‌ و شخصی‌ نماید. عبدالبهاء در یکی‌ از الواح‌ می‌نویسد: نفوس‌ (مردم) باید در تنظیم‌ حال‌ و تشویق‌ بر اخلاق‌ و کمالات‌ کوشند.12 کوشش‌ در تنظیم‌ حال‌ و تشویق‌ بر اخلاق‌ و کمالات‌ نیز امری‌ شخصی‌ و فردی‌ است. چنین‌ دینی، هیچ‌ تهدیدی‌ برای‌ هیچ‌ قدرتی‌ نیست‌ و این، آن‌ چیزی‌ بود که‌ شدیداً‌ قدرتهای‌ استکباری‌ و استبدادی‌ تشویق‌ و تبلیغ‌ می‌کردند.‌
‌‌عبدالبهاء در جای‌ دیگر می‌نویسد: حال‌ نفسی‌ از احباء اگر بخواهد در امور سیاسیه‌ در منزل‌ خویش‌ یا محفل‌ دیگران‌ مذاکره‌ کند اول‌ بهتر است‌ که‌ نسبت‌ خود را از این‌ امر قطع‌ نماید و جمیع‌ بدانند که‌ تعلق‌ به‌ این‌ امر ندارد... هر نفسی‌ را که‌ می‌بینید در امور سیاسی‌ صحبت‌ می‌دارد بدانید که‌ بهائی‌ نیست. این‌ میزان‌ است، زیرا اساس‌ امر بهائی، الفت‌ بین‌ جمیع‌ ملل‌ و ادیان‌ است‌ و مکالمات‌ سیاسی‌ سبب‌ تفرقه‌ و حصول‌ ضدیت‌ و تعصب.13‌

مبارزه‌ با اصل‌ مترقی‌ جهاد‌
‌‌بزرگترین‌ مشکل‌ استعمار برای‌ حضور در کشورهای‌ اسلامی‌ ــ علاوه‌ بر ماهیت‌ سیاسی‌ دین، و سیاسی‌ بودن‌ مسلمانان‌ ــ وجود برخی‌ از احکام‌ حماسی‌ و تحرک‌بخش‌ اسلام‌ مثل‌ احکام‌ جهاد بود. بهائیت‌ از این‌ جنبه‌ نیز در خدمت‌ استعمار قرار گرفت.‌
‌‌حسینعلی‌ بهاء، مثل‌ همتای‌ خود (قادیانی) در هند، مأموریت‌ داشت‌ یکی‌ دیگر از احکام‌ مترقی‌ اسلام‌ یعنی‌ حکم‌ جهاد را بین‌ مسلمین‌ متزلزل‌ سازد تا این‌ مانع‌ بزرگ‌ نیز از سر راه‌ استعمار برداشته‌ شود. او می‌گوید: «این‌ ظهور، رجعیت‌ کبری‌ و عنایت‌ عظمی‌ است. چه، که‌ حکم‌ جهاد را کتاب‌ محو کرده...» .14 در برخی‌ از الواح‌ کراراً‌ مساله‌ لغو جهاد، و لزوم‌ عدم‌ شورش‌ بر ضد حکومت‌ها را متذکر می‌شود. در آموزه‌های‌ این‌ مسلک، آنقدر مستندات‌ تاریخی‌ راجع‌ به‌ این‌ امر وجود دارد که‌ محل‌ تردید و انکار نیست. با تفاصیل‌ فوق، بر اهل‌ بصیرت‌ پوشیده‌ نیست‌ که‌ فرقه‌بازی، دین‌سازی‌ و تشکیل‌ گروههای‌ ذینفوذ در تاریخ‌ معاصر ایران، بی‌تردید سر در آخور بیگانگان‌ دارد و این‌ گونه‌ تشتت‌ها و تفرقه‌افکنی‌ها جز کمک‌ به‌ اهداف‌ استعمار نتیجه‌ دیگری‌ نداشته‌ است.‌
‌‌با پیروزی‌ انقلاب‌ کبیر اسلامی‌ ایران، بی‌شک‌ شگردهای‌ جدیدی‌ برای‌ این‌ سیاست‌ کهنه‌ (جداسازی‌ دین‌ از سیاست، و سیاست‌ از دین) آغاز شده‌ که‌ ملت‌ هوشیار ما، بی‌گمان‌ در پس‌ هر نقابی، آن‌ را شناخته‌ و قاطعانه‌ طرد خواهد کرد...‌




پی‌نوشت‌ها:
1. ملا صدرا، مفاتیح‌الغیب، ترجمه‌ محمد خواجوی، تهران، مولی، 1363. ص‌ 2/2 2. اشراقات‌ و چند لوح‌ دیگر، انتشارات‌ امری، ص‌ 22 3. همان، ص‌ 422. رساله‌ سیاسیه، انتشارات‌ امری، طهران، 1934، ص‌ 513. همان، ص‌ 617. سالنامه‌ جوانان‌ بهائی‌ ایران. جلد سوم‌ (108-109 بدیع) ص‌ 7193. اخبار امری، سال‌ سی‌ و نهم، مهر و آبان‌ 1339، شماره7 و 8، ص‌ 501 8. همان، سال‌ 44، مرداد 91344. رساله‌ سیاسیه، صص‌ 20-1021. همان، ص‌ 1113. به‌ نقل‌ از اخبار امری، سال‌ 1351، ش‌ 6، ص‌ 12183. همان، ص‌ 13183. همان، ص‌ 14184. گنجینه‌ حدود احکام، صفحه‌ 217.‌

No comments: